سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، امنای امّت من هستند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

آراز(شعر.داستان...)

شکست تلخ

به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو

خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت

وکار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو

چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت

چقدر این چشمها را پیش مردم خوار کردی تو

شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف

شهامت مال هرکس نیست پس انکار کردی تو

چقد اشعار زیبایی برایم خواندی و گفتی

وبازی با دل بیمار من بسیار کردی تو

شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی

وناچار این طلوع تازه را اقرار کردی تو

 دلم میخواست عکست پیش من باشد،نشد زیرا

مرا در دادن هر چه که بود اجبار کردی تو

نمی بخشم تو را،او را و هر کس را که بد باشد

خدایم خود تلافی می کند هر کار کردی تو

نمی بایست نفرین آخر پیمان ما باشد

مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو

دلم را دیگر از هرچه نگاه و آروزکندم

تمام پنجره های مرا دیوار کردی تو

چه حسنی داشت درد این شکست تلخ می دانم

 مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو

 

 




زینب ::: پنج شنبه 88/5/29::: ساعت 7:8 عصر

گفتی از یادم تو میری؟نه عزیزم مگه میشه بجا چشام قلبم پیش توست تا همیشه.فاصله بین من و تو تا کجا ادامه داره؟قسمت این بود که جدابمونیم ازهم تا همیشه.روزموعود مطمئن باش که زیاد دور نیست.من کنار تو تو مال من تا همیشه.نمی دونم که چرا و با کی هستی؟نمی خوامم که بدونم ,با تو من خونه ای ساختم توی قلبم تا همیشه.مگه تونخواستی عشق من و تو بمونه پا برجا تا همیشه.من که موندم ولی از تو خبری نیست.یه روزی یه وقت یه جایی چشمم میوفته تو چشات اما این همون خیاله که با منه تا همیشه.نمی خوام که نا امیدی بشینه رو قلب خستم،چه دیدی خدا رو شاید بشی مال من تا همیشه...




زینب ::: چهارشنبه 88/5/28::: ساعت 8:52 عصر

نمی دونم نازنینم که کدوم حرف تو رو آزرد یا کدوم ترانه ی من تو رو مثل گلی پژمرد.نمی دونم که چی گفتم تو شنیدی،چه خطایی سر زد از من که تو از من دل بریدی.اگه روزی تو نباشی یا بری از من جداشی،نمی دونم تو میتونی عاشقی وباره باشی.اگه روزی تو نباشی بین ما راهی نباشه .نمی دونم کی میتونه واسه من مثل تو باشه...؟!




زینب ::: چهارشنبه 88/5/28::: ساعت 8:50 عصر

راز زندگی

غنچه با دل گرفته گفت:زندگی لب زخنده بستن است،گوشه ای درون خود نشستن است.گل به خنده گفت:زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است.گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد.تو چه فکر میکنی؟من که فکر میکنم "گل به راز زندگی اشاره کرده است."




زینب ::: چهارشنبه 88/5/28::: ساعت 8:49 عصر

   1   2   3      >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 11


کل بازدید :100823
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : حکیمه[54]
نویسندگان وبلاگ :
زینب[14]
امیر[0]

من حکیمه هستم ...17 سالمه... من تازه این وبلاگ رو درست کردم اگه می خواین به عنوان نویسنده به من کمک کنید برام ایمیل بفرستید... hakimeh_m@yahoo.com
 
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<