همیشه و همه جا
با تو نفس کشیده ام
با چشمان تو زیسته ام
مرا از تو گریزی نیست
چنان که روح را از جسم و زمین را از اسمان
وتو تنها دلیل حیات من بوده و هستی
پاسخ من به اغاز و پایان زندگی این است
همیشه با تو
آن دم که با تو ام
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من