بیا عصاره حیدر
به انتظار و امیدی نشسته ام که بیایی
بیایی و گره از کاربسته ام بگشایی
دلم گرفته از این جمعه های خلوت و غمگین
دلم گرفته از این لحضه های جدایی
غبار آمدنت را ندیده قطره ی اشکی
اشاره ای به ظهورت نکرده دست دعایی
بیا عصاره حیدر بیا چکیده زهرا
بیا که بوی رسولی بیا که نور خدایی
شب غریبمان می شود به یاد تو روشن
تویی که در همه شبها چراغ خانه ی مایی
میان خش خش هجرت به گوش عابر پاییز
صدای سبز بهاری سلام پنجره هایی