شکست تلخ
به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو
خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو
عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت
وکار قلب این دیوانه را دشوار کردی تو
چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت
چقدر این چشمها را پیش مردم خوار کردی تو
شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف
شهامت مال هرکس نیست پس انکار کردی تو
چقد اشعار زیبایی برایم خواندی و گفتی
وبازی با دل بیمار من بسیار کردی تو
شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی
وناچار این طلوع تازه را اقرار کردی تو
دلم میخواست عکست پیش من باشد،نشد زیرا
مرا در دادن هر چه که بود اجبار کردی تو
نمی بخشم تو را،او را و هر کس را که بد باشد
خدایم خود تلافی می کند هر کار کردی تو
نمی بایست نفرین آخر پیمان ما باشد
مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو
دلم را دیگر از هرچه نگاه و آروزکندم
تمام پنجره های مرا دیوار کردی تو
چه حسنی داشت درد این شکست تلخ می دانم
مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو